فرش شاهنامه و قصه هفت خان رستم
همیشه گفتیم و شنیدیم که فردوسی نقش مهمی در حفظ زبان فارسی داشتهاست.اما امروز خواهیم گفت که چرا و چگونه یک فرد توانایی زنده نگهداشتن فرهنگ و زبان یک سرزمین را داشته است.

همیشه گفتیم و شنیدیم که فردوسی نقش مهمی در حفظ زبان فارسی داشتهاست.اما امروز خواهیم گفت که چرا و چگونه یک فرد توانایی زنده نگهداشتن فرهنگ و زبان یک سرزمین را داشته است.
حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی ،متولد طبقهای از جامعه به نام “دهقان” بوده است. سال ۳۲۹ هجری دهقانان طبقهای از اشراف محسوب میشدند که دارای زمینهای فراوانی بودند؛ و به این واسطه بیشترین مالیات رو به حکومت پرداخت میکردند و منبع اصلی درآمد حکومت بودند.
یکی دیگر از ویژگیهای دهقانان ، نگهبانی از آداب و رسوم فرهنگ باستانی و روایتِ داستانها و وقایع ملی و میهنی بودهاست.
با حملهی اعراب و سقوط سلسلهی ساسانیان ، همه چیز دستخوش تغییر شد.
اولین چیزی که بعد از جان و مال مردم،در حملهی اعراب آسیب دید؛ فرهنگ و زبان مردم بود.
اعراب کتابخانهها و کتابها به آتش کشیدند و منابع مهم علمی و فرهنگی و هرگونه سند مکتوبی رو که حاوی زبان فارسی بود از بین بردند.
طبقهی دهقانان بعداز حمله اعراب برای حفظ جایگاه خود، روى به اسلام آوردند و اين باعث شد تا بیش از پیش،شیفتهى فرهنگ و آیين نیاکان ایرانی خود باشند و آنهارا روايت كنند.
چیرگی اعراب به ایران ۱۰۰ سال تمام طول کشید و اين سالخوردگى باعث زوال دائمى و از بين رفتن روز به روز زبان فارسى شد.
فردوسی که پسری زاده از طبقهی دهقان بود با روایتهای ایرانی و آیین ایرانی پرورش یافتهبود؛با گردآوری منابع و کتابهایی که از گزند اعراب در امان مانده بود ،از جمله شاهنامهی ابومنصوری ، توانست زبان و فرهنگ نیاکان ایران رو ثبت كند و با خلق “شاهنامه ” زبان فارسی رو زنده نگه دارد.
شاهنامه ; اثر حکیم ابوالقاسم فردوسی، یکی از بزرگترین و برجستهترین سرودههای حماسی جهان است كه مشتكل از ۵۰٬۰۰۰ بیت تا نزدیک به ۶۱٬۰۰۰ بیت از سرودههای حماسی است.
سرایش شاهنامه سیسال تمام زمان برده که خود این بیانگر عظمت این اثر گرانبها مىباشد.
موضوع این شاهکار ادبی زندگانی و حکومت شاهان ایرانی از آغاز تا حملهی اعراب به ایران ؛ که شامل چهار دودمان پادشاهیِ پیشدادیان،کیانیان ،اشکانیان و ساسانیان است.
شاهنامه دارای سه بُعد اسطورهای ، پهلوانی و تاریخی است.
منتقدادن ،دیدگاههای متفاوتی راجع به میزان مستندِ تاریخی بودن یا نبودن این اثر دارند.
امروز میخواهیم به شما از فرش تصویری شاهنامه بگوییم که گره به گره تاریخ و فرهنگ ایرانی را نقش زدهاست.
فرش دستبافت تصویری شاهنامه،بافته شده در سالهای (۱۲۲۰_۱۲۲۴) هجری در ابعاد ۴۲۵*۳۶۵ سانتیمتر ،۶۰ رج ، گره متقارن ، جنس پشم و پنبه و بافت شهر تبریز است.
این فرش در حاشیههای خود دارای حاشیهای از گلهای اسلیمی و گلهای خطی میباشد.این اثر تلفیقی بینظیر از ادب و هنر و تاریخ ایران بشمار میرود.
فرش شاهنامه از ۲۵ قاب تشکیل شده که در هر قاب بخشی از زندگی “رستم” ،پهلوان ایرانی در شاهنامه،نقش بستهاست.
از قاب سمت چپ پایین قالی ،قصهی رستم با رام کردن “رخش” ،اسب رستم در شاهنامه،آغاز می شود.
در قاب آخر سکانس مرگ رستم رو میبینیم که بر خشت آخر قالی نقش بستهاست.
در این بین ماجرای قصه ی معروف هفت خان رستم نیز در این فرش نقش بسته است.
تصاویر روی فرش تصویری شاهنامه به سبک قهوهخانهای و بدون رعایت اصول مناظر ، تصویرپردازی شدهاست.
بیایید باهم نگاهی دقیق به چندتا قاب از این فرش شاهنامه داشته باشیم و قصهی هفت خان رستم را بشنویم.
اگر می خواهید فرش های جالب بیشتری را ببینید ، می توانید از نگاه فرش بهشتی به تور موزه ملی فرش ایران بروید و از تصاویر انحصاری مجموعه ما دیدن فرمایید.
يكى بود يكى نبود ، نه ستاره نه سرود
غير از ما هيچ كس نبود
شروع قصه هفت خان رستم در ايران زمين كه سرزمين شاهان و پهلوانان قدرتمند بود ؛ نقش گرفت. افسانه از جایی شروع شد که پادشاه “کیقباد” پسرش “کیکاووس” رو بر تخت پادشاهی نشاند.
کیکاووس شاه که مست قدرت شده بود ؛ یک میهمانی شاهانه برگزار کرد و بزرگان و پهلوانان ایرانزمین رو دعوت به این جشن کرد.در این بین دیوی خبیث خودش رو به شکل یک بانوی زیبا درآورد و از پیشکار شاه درخواست کرد که او رو به درگاه شاه ببرد تا او برای شاه نغمهسرایی کند و آواز بخواند و اوقات شاه را مفرح سازد.
دیو انقدر آوازهای زیبا در وصف “مازندران” برای شاه کیکاووس می خواند که ،شاه قصد رفتن به مازندران می کند.
بزرگان مخالف این تصمیم شاه بودند؛چون از روزگار قدیم مازندران سرزمین دیوان و پریان و جادوگران بود، پس تدبیری اندیشیدند و پیکی بادپا به سراغ “زال”(پدر رستم) و رستم فرستاده و درخواست کمک کردند. تا شاید زال بتواند شاه را از رفتن به مازندران منصرف سازد.زال روانهی پایتخت می شود تا پادشاه را از وسوسهی رفتن به مازندران رها سازد .اما کیکاووس مصممتر از قبل نیت رفتن به مازندران میکند.
کیکاووس در نهایت با سپاه خود راهی مازندران می شود.شاه در مسیر برای استراحت در چمنزاری سبز و زیبا ،سراپردههای (چادر) رو برپا می کند و بعد به “گیو” که یکی از پهلوانان نامی ایران بود، را میفرستد تا شهرهای آباد را تاراج کرده و مردم و بکشد.
گیو هم دستور کیکاووس شاه را عملی میکند.فرمانروای مازندران که اوضاع رو چنین میبیند؛ نامهای به “دیو سپید ” بزرگترین دیو مازندران فرستاده و از او تقاضای یاری میکند.
دیو سپید هم سریعاً با نیروی جادو ،شباهنگام ،ابری تیره بر سر سپاه ایران پدید میآورد. که از آن ابرِسیاه ،بارانِ سنگ و چوب میبارد و بسیاری از سپاهیانِ کیکاووس زیر این باران تلف میشوند.چندی تن از آنها موفق به فرار به سمت ایران میشوند.
دیو سپید به نزد کیکاووس میآید و با جادو فَر(نور) چشمان او و اطرافیانش را میگیرد و آنها را از دو چشم نابینا می کند و خطاب به کیکاووس می گوید:« اگر پیمانی دیرینه با نیاکانت نداشتم لاجرم تو و همهی سپاه تو رو می کشتم .اما حالا تو و همراهانت را به اسارت میگیرم.»
دیو سپید شاه و سپاهش را به “ارژنگ دیو” میسپارد و یک دیو دیگر همراه با دوازده هزار تَن نگهبان برای کیکاووس قرار میدهد.در این بین یکی از سپاهیان شاه که از شرِ دیو سپید، به ایران گریخته بود؛ به سراغ زال و رستم رفته و آنهارا از اتفاقات آگاه می کند.
سرانجام رستم ، پهلوانِ پهلوانانِ ایران زمین به تنهایی راه سفر به مازندارن را در پیش میگیرد.
رستم که عزم رفتن به مازندران را کرد ؛راه دو روزه را یک روزه طی کرده و برای استراحت در بیشهای ایستاده ؛گوری شکار کرد و خورد و رخش را برای چریدن در چراگاه رها کرد.
هنگام شب که رستم در خوابی عمیق بود؛شیری از کمینگاه به قصد شکار رستم بیرون جهید.رخش که هشیار بود ؛شیههای کشید تا رستم را از خطر آگاه کند .اما رستم تکانی نخورد.پس رخش خود جهید و با دو دست محکم بر سر شیر کوبید و چون شیر از هوش رفت با دندان شیر را درید و او را کُشت.
بامداد ، هنگامی که رستم از خواب برخواست و رخش را دید که بر بالای لاشهی شیر ایستاده است .وی که خطری این چنین را رفع شده دید ؛یزدان را سپاس گفت که از نخستین خان تندرست و با موفقیت عبود کردهاست.
رستم پس از چند شبانه روز در راه ماندن به بیابانی گرم و سوزان رسید. هرچه که پیش میرفت بیابان هم با اون پیش میآمد و قصد اتمام نداشت.
رستم و رخش هردو از گرما و تشنگی در حال تلف شدن بودند. رستم از ایزد تقاضای کمک و معجزه کرد و همان هنگام میشی از مقابل رستم گذشت . وی دانست که اگر آبشخورگاهی باشد؛ قطعا میش از آنجا با خبر است. پس به دنبال میش شد تا به چشمهای رسید و از مرگ حتمی نجات یافت.
بدین گونه خان دوم را با موفقیت سپری کرد و خداوند را بابت معجزه سپاس فراوان گفت.
رستم که از بیابان مرگبار عبور کرد به مرغزاری(مرغزار: زمین سرسبز)رسید. و از فرط خستگی بیدرنگ به خواب فرو رفت. چون شب رسید؛ اژدهایی بزرگ که در آن مرغزار میزیست ؛ به بوی آدم جست و جوگر شد و رستم را دید که خفتهاست.
اژدها به کشتن رستم یورش آورد. رخش سمهاش رو به روی زمین کوبید و شیهه کشید تا رستم هشیار شده و چارهای به اژدها کند. اما رستم از فرط خستگی نیم پلکی میگشود و چون اژدها با نیروی جادویی ناپدید میشد ، رستم بار دیگر پلک فرو می
بست و اژدها را نمیدید. چند بار این اتفاق افتاد و در آخر رستم که اژدها را ندید بر رخش خشمیگن شد و خواب را از سرگرفت.
بار دیگر اژدها به سمت رستم یورش برد ؛رخش چنان شیههای کشید که رستم با سرعت چشمانش را باز کرد. او از دیدن چهرهی ترسناک اژدها بالای سرش وحشتزده شد و سریعاً با اژدها درآویخت و با ضربت گرز اژدها را کشت.
رستم از خداوند سپاسگزاری کرد که به واسطهی رخش یکبار دیگه اونو نجات داده است.
رستم که از چنگ اژدها نجات یافت به مسیر ادامه داد. در طول مسیر به یاد خویشان خود و کیکاووس بود و از تنهایی و سختی راه با خود گلهمیکرد.
پس در سایهای ایستاد .خوراک فراهم کرد و سفرهای انداخت و تنبور از خورجین درآورد که بنوازد. همان هنگام بانویی زیبا را دید و به رسم سفره گشادگان از او دعوت کرد تا با او همسفره شود. بانوی رو این پیشنهاد را پذیرفت . رستم ،آب و غذا به وی داد از خداوند سپاس گزار شد که در تنهایی غذا نخوردهاست. اما تا نام خدا را بر زبان آورد ، آن بانو به خود لرزید و تبدیل به عجوزهای شد که قصد فریب دادن رستم با جادو را کرده بود.
رستم دانست که این خان چهارم بوده ، پس از خداوند سپاس گزاری کرد.
رستم که به مازندران نزدیک شده بود. بار دیگر برای استراحت ایستاد و رخش را برای چریدن رها کرد.دشتبانی ،رخش را در کشتگاه میبیند به سراغ رستم رفته و با چوبی به پای پهلوان میکوبد.
رستم سبب این نامهربانی را از مرد دشتبان میپرسد؛ اما دشتبان به او ناسزا میگوید. رستم دو گوش دشتبان را از جا کَنده و در کف دستش میگذارد.
دشتبان به سراغ مرزبان مازندران که پهلوانی به نام “اولاد” است میورد و موضوع را بازگو میکند.
اولاد هم با سپاهی راهی می شود تا رستم را دستگیر کند. رستم به روی رخش ، با سپاه اولاد مبارزه کرده و سپاه اولاد را شکست داده و اولاد را اسیر می گیرد.
سپس با اولاد پیمان میبندد که اگر جایگاه دیو سپید را به او نشون دهد؛ بعد از پیروزی شدن بر دیو ،او را شاه مازندران می کند. اولاد این پیشنهاد را قبول می کند و راهنمای رستم می شود.
رستم و رخش به راهنمایی اولاد راهی مازندران شدند تا کیکاووس را پیدا کنند. ارژنگ دیو نگهبان دروازه شهر بود.رستم اولاد را به جایی بست تا نگریزد و سپس چندی تن از نگهبانان ارژنگ دیو را کشت و زخمی کرد تا بقیهی دیوها همگی از ترس جان گریختند.
در نهایت رستم ارژنگ دیو را هم از پای درآورد و راهی مسیر شد و با راهنمایی اولاد شاه کیکاووس و همراهانش را پیداکرد. اما دریافت که شاه و همراهانش با جادوی دیو نابینا شدهاند. پس اولاد به رستم گفت :((كه جايگاه ديو سپيد هفت كوه هست؛ در مسير هفتکوه ديوان زيادى به كمين هستند و وقتي به غار ديو سپد برسى ؛ بدان كه دوازده هزار ديو ديگر از آن غار نگهبانى مي كنند.اما اگر موفق به عبور از اين منجلاب شدى و ديو سپيد را كشتى ؛ آنوقت خون جگر ديو را بياور تا به چشمان كىکاووس و یارانش بریزی و جادوی دیو باطل كنى…)
رستم با راهنمایی اولاد راهی هفت کوه شد و از گردنهها و درهها گذشت . اولاد به رستم گفت که دیوان موقع گرمیروز می خوابند ؛پس رستم منتظر ماند. در گرمترین ساعت روز دیوان خوابیدند.
رستم با ذکر نام خداوند به جنگ با دیوان رفت و چند نفر از دیوان را كشت و بقیه دیوان از ترس جان گریختند. رستم پيش رفت تا به قلبِ غار سیاهی رسید و دیو سپید را دید؛که به خوابی عمیق خفتهاست .رستم خواست او را در خواب بکشد ؛اما اصل رادمردی نذاشت این کار را انجام دهد.پس با فریادی دیو را از خواب بیدار کرد و با دیو گلاویز شد و یک دست و یک پای دیو را از جای کَند و سپس دیو را با دست بلند کرد و مثل کوزهای به زمین کوبید.
رستم جگر دیو را درآورد و به چشم کاووس و همراهانش ریخت و توانست طلسم کوری را نابود سازد.
خان هفتم رستم به کشتن دیو سیپد و درمان کیکاووس شاه بدین گونه پایان یافت.
نظرات شما